ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات ستایش

31/5/91

سلام عسل مامانش. بابا یک شعری رو از خودش درآورده وبرای شما میخونه. انقدر این شعر رو برات خونده که شما حفظ شدی و خودت هم می خونی شعر اینه حرفهای بابا           جوابهای شما قربونت برم       ایشالا فدات بشم       ماشالا عسل منی        تو وولا طلای منی           تووالا                       درها رو به رو مابشتی ...
31 مرداد 1391

28/5/91

سلام خانم طلا ،ببخشید چندوقتیه سراغ وبلاگت نمیام. آخه ماه رمضونه و زیاد حس نوشتن ندارم. خانوم طلا شما خیلی محبوب عمو و زن عمو شدی و همه جا حواسشون به شماست. این چندروزه (چهارشنبه و پنج شنبه) که مهمونی عمو اینها و ما بود شمع محفلمون شما بودی با اون شیرین زبونیها و حرفهات. زن عموت همش میگه خیلی کامل صحبت میکنه . خیلی کامل. قربون زبونت برم. عزیزم دیروز که داشتم خونه رو تمیز میکردم رفتی و جارو برقی خودت رو آوردی و از اون سمت اتاق شروع به تمیز کردن کردی. فدای دختر کدبانوم برم.  گلکم از صدای جارو برقی یک خورده می ترسی به خاطر همین من یک شعر درآوردم تا جارو رو روشن میکنم با هم میگیم هی هی هی    هی هی هی و شما هی بالا و پایی...
28 مرداد 1391

17/5/91

سلام خانوم طلا. چندروزه فعل کمک کردن افتاده سرزبونت و هرکاری میخوای بکنی میگی مامان کمچ کن.یا کمچ بده. الان ماه رمضونه و امروز 18 ماه رمضون وشب قدر امشب میخوام دعا کنم که خدا عاقبت به خیرت کنه. ان شااله موفق و سالم و خوشبخت به زندگیت ادامه بدی. خلاصه یک سریالی هرشب پخش میشه به نام خداحافظ بچه . یکی از هنرپیشه ها تو سریال اسمش مرتضی است تا نشونش میده شما میگی مرتضی اومد.همزمان المپیک 2012 تو انگلیس داره برگزار میشه و دیشب مسابقات کشتی و وزنه برداری  بچه های ایران رو نشون میداد .شما بادیدن مسابقات دست میزدی و میگفتی ایران ایران هی هی . ایران ایران هی هی. به کشتی ها هم میگفتی کله ملق قربون شیرین زبونیهات برم. یادم رفته بود بگم به ک...
17 مرداد 1391

14/5/91

سلام گلکم. روز پنج شنبه مامان سارا میخواست برای بابای من خیرات کنه به خاطر همین هم کلی مهمون دعوت کرده بود و آش نذری هم درست کرده بود از اون طرف هم عمه اکرمت برای افطار همه رو دعوت کرده بود من نمی دونم این دو نفر چرا همیشه با هم مهمونی میدن و مارو درگیر تصمیم میکنند بالاخره تصمیم بر این شد تا افطار خونه مامان سارا باشیم و برای افطار خونه عمه بریم که این کاررو کردیم.خونه عمه اینها که بودیم بعد از افطار دیدیم که عموت کیک تولدی رو که برای تولد بابات خریده بود آورد و ما رو سورپرایز کرد.  آخه دیروز تولد بابات بود.خلاصه شما کلی برای این صحنه خوشحالی کردی و هی دور کیک و بابات میچرخیدی ومن هم خیلی خوشحال شدم . دست عمو اینها درد نکنه حتما براش...
14 مرداد 1391

11/5/91

سلام خانوم خوش زبونه. دیشب بابا داشت به شما دوغ میداد،بعد از خوردن مقداری گفتی نه دیجه (نه دیگه). جدیدا هم تا سک سکه میکنی میگی ای بابا! دیروز ازت پرسیدم تاب تاب بازی کردی گفتی آره مهدکودک تاب تاب کردم! ...
11 مرداد 1391

8/5/91

سلام خانم خوشگله.دیشب بابات گفت دختر من چه نازه! شما هم درجواب گفتی گوشهاش چقدر درازه. که من و بابات کلی به این حرفت خندیدیم .نمی دونم از کجا این شعر رو آوردی!
8 مرداد 1391

7/5/91

عزیزم از امروز تصمیم گرفتم جمله های جالبی رو که شما میگی یادداشت کنم. اولین کلمه آلبالو که شما بهش میگی ILove you تازگیها ضمیر ها رو هم خوب رعایت میکنی مثلا دیروز خاله بهت میگه مریض شدی گفتی آره مریض شدم. مامانی قشنگم دیروز ما مهمون داشتیم و مامان سارا و خاله  ودایی اینها اومده بودند خونه ما .شما هم کلی با پارسا بازی کردی و چون خاله اینها ماشین نیاورده بودندما مجبور شدیم اونها رو به خونشون ببریم و بعد از برگشتن تا ساعت 2 بیدار بودیم. به خاطر همین وقتی شما رو صبح به مهد بردم تا تونستی به خاطر کم خوابی جیغ زدی و هنوز هم صدای جیغت تو گوشمه.
7 مرداد 1391

2/4/91

سلام دختر بلای ناقلا،شیرین من. عزیزم جدیدا دوباره وقتی به مهد میبرمت  همین که از من جدا میشی گریه میکنی. پری روز وقتی ازپترسیدم چرا گریه میکنی؟ گفتی عرفان زد.من هم دیروز به مربی مهدت گفتم تو کلاستون عرفان دارید؟گفت بله من هم گفتم ،ستایش میگه عرفان زد!مربیت یکدفعه جا خورد و گفت عرفان یکخورده شیطونه . امروز هم که بردمت باز هم گفت امروز مواظب باشیم که عرفان نزنه.ولی بازهم بعد از جدایی از من گریه کردی!عزیزم هنوز صدات رو میشنوم و برات ناراحتم. میترسم که استرس بگیری.تصمیم دارم امروز بازهم با مربیت صحبت کنم شاید دلیل بی قراریت رو پیدا کنم. ولی شیرین زبون من بعداز ظهرها که میایم دنبالت چه من باشم چه بابات با دیدنمون بلند سلام میدی و میگی سل...
2 مرداد 1391
1